چنانچه میزان ابتلاء جوامع بشری به یك موضوع خاص را یكی از معیارهای اهمیت آن موضوع بدانیم به جرأت میتوان ادعا كرد كه پرخاشگری و خشونت از جمله مسائل عمده و با اهمیتی است كه انسانها از گذشتههای دور تاكنون به صورت گستردهای با آن سرو كار داشته و دارند. نگاهی گذرا به آمار خیره كننده و روز افزون جنایات و درگیریهایی كه در جوامع انسانی به وقوع میپیوندد – كه بخش عمدهای از آنها ناشی از رفتارهای پرخاشگرانه است- مؤید این ادعا است.
به جاست در این جا گفتار یكی از نویسندگان (مونتاگو، 1976) را ذكر نماییم كه میگوید: «اغلب معتقدند كه پرخاشگری انگیزهای است كه باید درباره آن بیشتر بدانیم؛ ما به یكدیگر حمله میكنیم، آسیب میرسانیم، و گاهی هم دیگر را میكشیم، در واقع ما با دشنام دادن یا كوشش در جهت بیآبرو كردن دیگران به صورت كلامی پرخاشگری میكنیم..»
به موازات پیشرفت صنایع و علوم و متحول شدن زندگی بشری، روابط انسانی نیز نسبت به قبل پیچیدهتر شده است. در این راستا، مشكلات و معضلات روحی و روانی فراوانی در جوامع انسانی به وقوع پیوسته كه این امر ضرورت بررسی گسترده و دقیق موضوعات روان شناختی نظیر پرخاشگری را ایجاب نموده است. به طوری كه امروزه پرداختن به موضوع پرخاشگری منحصر به كتب روانشناسی نیست بلكه در دیگر حوزههای علمی هم چون روان پزشكی، آسیب شناسی روانی، روان شناسی اجتماعی و حتی جرم شناسی كه یكی از شاخههای حقوق كیفری است، از جهات متفاوت مورد بررسی قرار گرفته است.
خشونت و پرخاشگری به یكی از مسایل اجتماعی مهم و در خور توجه جوامع تبدیل شده است. افراد و گروههای زیادی به دلایل و بهانههای گوناگون با درگیر شدن در فرآیندهای خشونت آمیز آسیبهای فراوانی را به خود و سایرین وارد میكنند. در بسیاری از درگیریهای خشونت آمیز، لاجرم نیروی انتظامی مداخله میكنند و خشونت و درگیری وارد مرحله متفاوتی میشود.
مواردی نیز به دنبال مداخله پلیس و خاتمه درگیریها، پدیده خشونت جمعی در زمانها و مكانهای دیگری و گاه در ابعادی بسیار گستردهتر بروز میكند كه نتیجه آن، تخریب اموال عمومی، صدمات جانی و مالی افراد ماجراجو و حتی بیطرف و یا عابران و غیره است. از این رو، شناخت همه جانبه پدیده خشونت، بویژه از ابعاد روان شناسی اجتماعی و جامعه شناختی، به منظور دستیابی به راهكارهای اصولی برای پیشگیری و نیز كنترل آن از دغدغههای اساسی جوامع دموكراتیك است.
عوامل متعددی میتوانند در شكل گیری رفتارهای مختلف جوانانم كه صورت خشونت به خود میگیرند مؤثر و نقش آفرین باشند. شناخت علمی این عوامل به منظور رسیدن به یك درك جامع از ماهیت این مسأله بسیار مهم است. همچنین، ضروری است عواملی كه میتوانند بستری مناسب برای مراقبت و حمایت از جوانان در جهت احتزاز از خشونت فراهم آورند به خوبی شناسایی شوند.
تحقیقات زیادی حاكی از آنست كه وجود یك عامل ریسك (Risk factor) در یك فرد به تنهایی نمیتواند موجب بروز رفتار ضد اجتماعی و خشونت بار بشود.عوامل متعددی لزوماً باید با هم ادغام شوند تا دریك دوره زمانی مربوط به رشد فرد و تحول به دوره بلوغ و بزرگسالی
رفتار وی را شكل ویژهای بخشند. عوامل ریسك به عواملی اطلاق میشوند كه شواهد قوی برای ارتباط علمی آنها با یك مسأله یا پدیده خاص عواملی چون : بیكاری و فقدان درآمد كافی برای زندگی، به ویژه برای تأمین امكانات ورزشی، تفریحی و گذران سالم اوقات فراغت برای نوجوانان و جوانان كه نیاز مبرم و انكارپذیری برای آن به مانند نیاز گیاه به آب ، دارند. و یا شرایطی چون غربتی بودن، طرد شدگی، اخراج از مدرسه و یا اجبار درترك تحصیل، احساس بیعدالتی، بیقدرتی اجتماعی نبود خانواده حمایتگر و قابل اتكا، احساس محرومیت / ناكامی در برآورده شدن خواستهها و آمال كوچك و بزرگ و عواملی نظیر اینها میتوانند فرد را در مسیر حوادث و شرایط نامطلوب وخطرآفرین قرار دهند. به ویژه اگر الگوهای یادگیری اجتماعی و گروههای نقشآفرین مناسبی در اختیار نباشد، احتمال الگوپذیری و مدل سازی منفی و ناسالم برای جوان فراهمتر میشود و زمینه مناسبی برای رفتارهای نابهنجار و ضداجتماعی فراهم میگردد.
عوامل حمایت كننده، از طرف دیگر ، عواملی هستند كه بالقوه احتمال درگیر شدن در رفتار خطرآفرین را كم میكنند. این عوامل میتوانند در سطح و ابعاد خطری كه یك فرد آن را تجربه میكند تأثیرگذار باشند و یا میتوانند در سطح و ابعاد خطری كه یك فرد آن را تجربه میكند تأثیر داشته باشند و یا میتوانند رابطه بین ریسك و بازده یك رفتار را تعدیل كنند، وجود دارد.
یكی از راههای درك و شناخت پویایی بین عوامل ریسك و حمایت كننده امنیت كه این عوامل رادر چارچوب اكولوژیك یا زیست محیطی مورد توجه قرار دهیم و با استفاده از یك مدل اكولوژیك میتوان تشخیص داد كه هر فرد در چارچوب شبكه پیچیدهای از زمینههای فردی، خانوادگی، اجتماعی و محیط زندگی خود عمل میكند كه روی ظرفیتش برای احتراز از ریسك تأثیرگذار است.
الف) بیان موضوع
بروز جرایم خشونت بار و رشد تصاعدی آن در مقایسه با سایر جرایم وعناوین مجرمانه در مازندران به یك چالش و یك مسألهی اجتماعی بدل شده است به طوری كه دومین الگوی مجرمانه از لحاظ حجم درصدی بزهكاران نوپا و تازه كار در كانون اصلاح و تربیت شهرستان آمل را بعد از سرقت تشكیل میدهد.
عمده دلیل نگارش این تحقیق آسیب شناسی جوانان خشونتگراست. بدین معنا كه دریابیم جوانان با توجه به متغیرهای مختلفی نظیر ویژگیهای فردی، خانوادگی و اجتماعی در چه مواردی و تحت چه شرایطی و با تأثیرپذیری از كدام عوامل مداخله گر، چه نوع رفتارهای خشونتآمیزی را مرتكب میشوند.
ب) سؤالات تحقیق
سؤالات اصلی تحقیق عبارتند از :
1) آیا میان عوامل فردی و اجتماعی در ارتكاب جرایم خشونت آمیز و میزان خشونت ابرازی اشخاص مرتكب به این دست جرایم ارتباط معناداری وجود دارد؟
2) آیا میتوان سطح سواد مجرمین و میزان گرایششان به خشونت در جرایم ارتكابیشان رابطه معناداری یافت؟
3) آیا میتوان میان عوامل محیطی و گرایش مجرمین به ارتكاب جرایم خشونت آمیز رابطه معناداری یافت؟
پ) فرضیههای تحقیق
1) عوامل فردی و اجتماعی در ارتكاب جرایم خشونت آمیز مؤثر است.
2) با كاهش سواد افراد شدت خشونت ابرازی مجرمین افزایش معناداری مییابد.
3) عوامل محیطی میتواند تأثیر بسزایی در ارتكاب جرایم خشونت آمیز داشته باشد.
فرم در حال بارگذاری ...