وانگ[2] و همکاران (1990) در یک فراتحلیل جامع برمتون و تحقیقات مربوط به یادگیری، دریافتند که، متغیرهای دانشآموزی نسبت به دیگر متغیرهای موثر بر یادگیری الویت داشته و از این بین، عامل توانایی فراشناختی دانشآموزان با بالاترین نمره در بین کل متغیرها بعنوان یک عامل بسیار مهم بر یادگیری شناخته شده که در متون علمی معاصر تاکید فراوانی برآن شده است.
(وانگ و همکاران، 1990).
طبق جدیدترین تئوریهای یادگیری، کیفیت یادگیری بستگی به تواناییهای یادگیرندگان در هدایت و جهت دهی به یادگیری خودشان، توسعه مهارتهای پرسشگری، یادگیری تفکر و کنترل فرایندهای یادگیریشان دارد؛ در این بین « مهارتهای فراشناختی » مفاهیم اصلی و کلیدی هستند.
اصطلاح فراشناخت برای اولین با در سال 1976 توسط جان فلاول وارد حیطه روان شناسی شناختی شد؛ وی این اصطلاح را به عنوان هر گونه دانش یا عمل شناختی که موضوع آن فعالیتهای شناختی وتنظیم آن است تعریف میكند. درحیطه روانشناسی شناختی فراشناخت دو بعد اساسی را در بر میگیرد؛ دانش فراشناختی[3] و مهارتهای کنترل شناخت یا خود – تنظیمی[4] (مک یوزد، 1997).
به گفته فلاول (1988) بعد اول شامل دانش و باورهای فرد درباره عوامل و متغیرهایی است که با هم در فرایند شناختی تعامل دارند، که این عوامل یا متغیرها عبارتند از دانش درباره تواناییهای خود، ویژگیهای تکلیف و راهبردهای شناختی است. و جزء دوم تنظیم شناختی است که اشاره به فرایندهایی دارد که شناخت را هماهنگ میكنند. این بعد شامل مهارتهای فراشناختی است و در انواع فعالیتهای شناختی از جمله رد وبدل کردن اطلاعات بصورت کلامی، نوشتن، فراگیری زبان، ادراک، توجه حافظه، حل مساله، شناخت اجتماعی و اشکال مختلف خود آموزی و کنترل خود نقش مهمیبازی میكند (فلاول، 1377، 170). این مهارتها عبارتند از ؛ برنامه ریزی، سازمان دهی، مدیریت اطلاعات، ارزیابی واشکال زدایی[5] (اسکراو، 1994).
اسکراو[6] و مشمن[7]، گستره وسیعی ازمتغیرها را در شکل گیری فراشناخت موثر میدانند و معتقدند سه عامل در ایجاد و پایه گذاری فراشناخت فرد دخالت دارد؛ یادگیریهای فرهنگی[8]، ساخت یابی فردی[9] و تعامل با همگنان[10].
نظریههای فراشناختی فرد از درونی شدن فرهنگ از طریق یادگیری اجتماعی ساخته میشود و مفاهیم مشترک اجتماعی از طریق آموزش رسمی و غیر رسمیبه کودکان انتقال داده میشوند.
بنابراین خود افراد نیز ساختارهای مشخصی را بنا میكنند تا مهارتها و راهبردهای شناختی خود را توسعه و دانش فراشناختی خود را تنظیم کنند و نیز بتوانند شرایطی را بوجود آورند تا در یادگیری، خود تنظیم شوند. تعامل همگنان شامل یک فرایند سازمان دهی اجتماعی است و از انتقال فرهنگی و ساخت فردی متمایز است.
همگنان شامل افرادی دارای سطح مشابه شناخت هستند که تعامل با آنان باعث افزایش عملکرد فرد درتکالیف شناختی میشود (اسکراو، 1995).
با توجه به نقش این عوامل، شکل گیری مهارتهای فراشناختی را درکلاس باید در ارتباط با محدوده وسیعتری از متغیرهای کلاس درس بررسی کرد. کمیت و کیفیت تعاملات و ارتباطات دانشآموزان با یکدیگر و با معلم، شیوههایی که جهت کنترل فعالیتها و رفتار دانشآموزان اعمال میشود همچنین آموزش، همگی میتوانند عواملی اثرگذار بر میزان تحقق مهارتهای فراشناختی دانشآموزان باشد.
این متغیرها که درمجموع به آنها مدیریت کلاس[11] گفته میشود، به وجود آورنده محیط روان شناختی – اجتماعی کلاسیاند و میتوانند اثرات متفاوتی بر درک یادگیرنده ازخود وتوانایی او در کنترل یادگیری و نظام شخصی بگذارند(مارتین، 1996).
معلمان بر اساس نگرشها و باورهایشان در خصوص ماهیت رفتار دانشآموزان شیوههای گوناگونی از مدیریت در کلاس را بکار میبرند که هرکدام میتواند اثرات متفاوتی بر عملکرد دانشآموزان بگذارد. پژوهشگران با مشاهده رفتار معلمان شیوههای مختلفی از مدیریت کلاس گزارش دادهاند. آنچه برای پژوهشگران در این حیطه اهمیت دارد، شناخت تفاوتهاست؛ اینکه چه شیوهای از مدیریت کلاس موثر و مفید است. گلیکمن[12] و تامشایر[13] (1980) و ولفگانگ[14] (1995) با توجه به سه متغیر مدیریت کلاس یعنی؛ مدیریت آموزش[15]،
مدیریت رفتار[16] و مدیریت افراد[17]، در یک پیوستار، سه رویکرد به مدیریت کلاس را شرح میدهند؛ رویکرد غیرمداخله گرایا[18]ن، رویکرد تعامل گرایان[19]، و رویکرد مداخله گرایان[20].
در رویکرد غیر مداخله گرایان با فرض اینکه افراد بر اساس فطرت وذات خود رفتارمیكنند وتربیت فقط فراهم کردن زمینه برای بروز این استعدادهای ذاتی است، اعتقاد بر این است که کنترل کمیبر فعالیتهای دانشآموزان اعمال میشود. از طرفداران این سبک میتوان، گردن[21] (1991). و هیمگیوت[22] (1972) را نام برد.
اما درمقابل، رویکرد مداخله گرایان بر این مفروضه استوار است که محیط بیرونی، رشد را شکل میدهد؛ و تغییر رفتار پایه تئوریک اندیشه این مکتب است. کانتر (1992) بیان میكند انضباط یک نمونه از ایدئولوژی مداخله گرایان است. دراین سبک هدایت وکنترل زیادی بر دانشآموزان صورت میگیرد. چند نمونه از طرفداران مداخله گرایی عبارتند از؛ لی کانتر[23] (1992) و فردریک جانز[24](1987).
رویکرد تعامل گرایان در بین دو سبک بالا قرار دارد که هم بر فعالیتهایی که افراد برای تغییر محیط انجام میدهند وهم بر تاثیر عوامل محیطی بر افراد تاکید دارند. در چنین فضای مدیریتی، فرصت برای تعامل دانشآموزان و معلم بیشتر است و دانشآموزان شانس بیشتری برای کنترل مطلوب بر فعالیتهای خود دارند. اصول نظری این سبک توسط آلفرد آدلر و دریکرز توسعه یافته است. (مارتین و بالدوین، 2000).
معلمان طبق باورهایشان درباره یادگیری و رشد دانشآموزان شیوه خاصی از مدیریت را در کلاس اعمال میكنند و بر این اساس که کدام رویکرد بر اعتقادات وعمل آنان مسلط است سبک مدیریتی آنان مشخص میشود و هر سبک با ایجاد شرایطی خاص ومتفاوت در جو اجتماعی کلاس میتواند تاثیر متفاوتی بر رشد مهارتهای فراشناختی دانشآموزان بگذارد.
[1] – Student Variabels
[2] – Wang
[3] – Metacognitive Knowledge
[4] – Self-regulation
[5] – Debugging
[6] – Scraw
[7] – Moshmen
[8] – Cultural Learning
[9] – Individual Construction
[10] – Homogeneity In Teraction
[11] – Classroom Management
[12] – Glickman
[13] – Tamshrio
[14] – Wolfgang
[15] – Instraction Management
[16] – Behavior Management
[17] – People Management
[18] – Non-Interventionist
[19] – Interactionist
[20] – Interventionist
[21] – Gordon
[22] – Haim Ginott
[23] – Lee Canter
[24] – Ferdric Jones
(ممکن است هنگام انتقال از فایل اصلی به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل است)
Lonmoore
2- Khalil Sampter
3- Emofionul lihiterey
(ممکن است هنگام انتقال از فایل اصلی به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل است)
هر كدام از افراد جامعه امروزی در برخورد مستقیم با انواع استرسها و شرایط عصبی قرار دارند .محیط زندگی اجتماعی ، خانواده وهر آنچه فرد با آن در ارتباط است میتواند بعنوان عامل تنش زا جریان زندگی اورا به سمت بحرانها ونگرانیها سوق دهد .
امروزه تجارب تنش زا ناخواسته عكس العمل افراد را تعیین می كنند . بدین ترتیب كه وقتی فردی یك تجربه ناخوشایند واسترس همراه با آن را دریافت می كند واكنش منفی بصورت اضطراب خود كم بینی ، افسردگی وغیره را از خود بروز می دهد . زیرا قدرت برخورد مقابله طبیعی با مشكلات را در نیافته وشاید نمی تواند كه دریافت صحیحی ا زموقعیت خود داشته باشد .
از معضلات جامعه امروزی وشاید از بزرگترین آنها مسائل اضطراب است وافسردگی كه هر كدام را به اختصار بیان می داریم .
اضطراب ، دلشوره ، تشویش ، نگرانی ،دلهره ، دلواپسی ، بی قراری ، دل آشوبه ونابسامانی حالاتی هستند كه هر انسانی خواه وناخواه آنرا تجربه كرده است . می توان با اطمینان گفت كه امكان ندارد انسان در این جهان زیسته باشد وتجربه اضطراب را نداشته باشد ( معانه ، 1370).
ممكن است اضطراب را یك نوع درد داخلی دانست كه سبب ایجاد هیجان وبه هم ریختن تعادل موجود می گردد و چون بشر دائما به منظور برقراری تعادل كوشش می كند بنابراین می توان گفت كه اضطراب یك محرك قوی است .
امكان دارد این محرك مضر باشد واین خود بستگی دارد به درجه ترس ومقدار وخطراتی كه متوجه فرد است (شاملو 1369).
در برخی از دیدگاهها گفته می شود كه هنگامی احساس اضطراب دست میدهد كه فرد با موقعیتی روبرو شود كه كنترلی بر آن ندارد بطور كلی كنترل ناپذیر بودن آنچه روی می دهد واحساس درماندگی در برابر آن باعث میشود كه فرد در موقعیتی فشار زا قرار گرفته احساس اضطراب نماید .
هر آدمی برای رویارویی با موقعیت فشار زا روش خاص خود را دارد گاهی فرد هیجان را در مدار توجه قرار می دهد وبجای درگیری با مساله اضطراب زا سعی می كند ، به طرق دیگری از اضطراب خود بكاهد ، گاهی خود مساله را در مدار توجه قرار می دهد .
موقعیت اضطراب زا را ارزیابی می كند وسپس دست به كاری می زند تا آن موقعیت را تغییر دهد یا از آن اجتناب نماید .( هیلگارد به 1369)
اگر چه مقدار محدودی اضطراب برای رشد بشر ضرروی است ولی مقدار آن نیز باعث اختلال رفتار می شود واغلب اوقات شخص را مجبور به نشان دادن رفتار نوروتیك یا پسیكوتیك می نماید (شاملو ، 1369).
موقعیتهای گوناگون زندگی خانوادگی اجتماعی تحصیلی ، شغلی همگی میتوانند عوامل تنش زا را ایجاد ویا تشدید نمایند .
چنانچه فردی در یك موقعیت خاص شغلی قرار گرفته باشد كه همواره استرس ، نگرانی ترس ویژگی شغلی او را تشكیل دهد خود او نیز حالتهای اضطراب را تجربه می كند واین موقعیتهای اضطراب زا تا حدودی بهداشت روانی فرد را بر هم می زند .
بدین ترتیب می بایست با تحقیق هر چه بیشتر در زمینه عوامل اضطراب زا وغلبه بر آنها به نحو طبیعی وصحیح موقعیتهای تنش زا را كاملا درك نموده وراه مقابله با آنرا ایجاد نمائیم تا شاید بتوان تا حدود زیادی معضل بزرگ جامعه امروزی كه مسائل ناشی از اضطراب است را از بین ببریم .
افسردگی بیماری بسیار شایعی است كه با وجود تحقیقات دامنهدار درمورد
علل ، علائم وطرق درمان آن متاسفانه در بیشتر جوامع امروزی و از جمله جامعه خود ما توجه به آن مبذول نشده است . علائم افسردگی را تا مدتها به عوامل دیگری چون ضعف اعصاب ، عصبانیت هیپوكندریاك وغیره نسبت میدادند به همین سبب تشخیص صحیح ودرمان آن به تعویق می انجامید ( امانت 1338).
بیماری افسردگی بیماری است كه خصوصیت اول وعمده آن تغییر خلق است وشامل یك احساس غمگینی است كه ازیك ناامیدی خفیف تا احساس یاس شدید ممكن است نوسان داشته باشد . این تغییر خلق نسبتا ثابت وبرای روزها ، هفته ها ، ماهها یا سالها ادامه دارد. افسردگی بر روی كل ارگانیسم اثر می كند و تمام حوزه های زندگی یك فرد را تحت تاثیر قرار می دهد این اثر در احساسات ، نیرو ،كشش ،فكر كیفیت ، علائق فرد نمایان می شود (وهابزاده ، 1364).
منظور از اختلالات عاطفی گونه هایی از سازمان یافتگی های مرضی است كه در وهله نخست دگرگونی وفروریختگی خلق وخوی در آنها بصورتی بارز به چشم می خورد ، رفتارهایی كه در این حالات مشاهده می شود در دو قطب كلی شادی غمگینی مشاركت دارند ، وجود بی نظمی هایی در تفكر منطقی ومحتوای آن در افسردگان بدون توجه به نوع آنان به ثبت رسیده است
( منصور ودادستان ، 1368).
در روانپزشكی ، افسردگی را تغییر خلق در جهت غمگینی می دانند ، بارزترین علامت بیماری افسردگی همانا خلق افسرده ایست كه به درجات مختلف ممكن است پدید آید . در پاره ای از موارد خلق افسرده ممكن است تنها علامت بیماری باقی بماند به هر حال در این بیماری كلیه اعمال حیاتی متناسب با خلق افسرده تغییر می كند. (اخوت وجلیلی ، 1363).
همانطور كه میدانیم افسردگی تنها علامت عاطفی نیست وهمراه با افسردگی ، بیخوابی وبی اشتهایی ، خودكشی ، احساس بی ارزش و فراوان دیده می شود . حدود افسردگی گاهی با موقعیت موجود متناسب نیست و گاهی حتی خود فرد از آن آگاهی ندارد .( پور افكاری ، 1364).
تقریبا هر كس گهگاه احساس افسردگی می كند اكثر ما گاهی وقتها احساس غم ورخوت می كنیم وبه فعالیتهای لذت بخش علاقه ای نشان
نمی دهیم . افسردگی پاسخ طبیعی آدمی به فشارهای زندگی است . عدم موفقیت در تحصیل یا كار از دست دادن یكی از عزیزان و آگاهی از اینكه بیماری یا پیری توان ما را به تحلیل می برد از جمله موقعیتهایی هستند كه اغلب موجب بروز افسردگی می شوند افسردگی تنها زمانی نابهنجار تلقی می شود كه با واقعه ای كه رخ داده متناسب نباشد ویا فراتر ازحدی كه برای اكثر مردم نقطه آغاز بهبود است ادامه یابد ( براهنی وهمكاران ، 1368).
افسردگی واكنشی است كه در نتیجه پیدایش موقعیتهای نامساعد ایجاد می گردد واز لحاظ پزشكی یك نوع آزردگی است كه فعالیت وقابلیت حیاتی جسمانی وعقلانی فرد را كاهش می دهد . وبطور خلاصه می توان گفت كاهش یافتن نیرو وفعالیت جسمانی روانی موجب آزردگی می باشد .( آگاه ، 1355).
افسردگی طبیعی ومتعادل در انسان واكنش است یك عامل بیرونی كه فرد از آن آگاه است ومحرومیت آن را آگاهانه درك می كند .
باید بدانیم كه واكنش افسردگی با واكنش نوروتیك آن از دو جنبه فرق میكند یكی اینكه افسردگی در فرد نوروتیك از لحاظ شدت نامناسب با محرك بیرونی است ودوم اینكه در افرادی ظاهر می شود كه بعلت خصوصیات خاص شخصیتی آمادگی وزمینه ابتلاء به آن را داشته اند .(شاملو 1364).
همه ما معنای غم وافسردگی را می دانیم وگاه بی گاه دچار این حالت شده ایم . نا امیدی عشق ، مرگ وشركت در عزا و بعضی از مسائل مردم را غمگین می سازد . در بیماران افسرده نیز افسردگی بعلل همین مسائل ایجاد می شود ولی چون شخص قبلا به سبب احساس حقارت وعدم كفایت مستعد بیماری است به كلی مغلوب می گردد وافسردگی ایجاد می شود ( بیرجندی ، 1364).
مشاهدات بین الملی بدون ارتباط با كشور تحت مطالعه با افسردگی یك قطبی را در زنها 2 بار شایعتر از مردها نشان داده است .هر چند علل این اختلاف معلوم نیست این تفاوت را ناشی از استرس های متفاوت زایمان ، درماندگی آموخته شده و آثار هورمونی نهفته می دانند ( پورافكاری ، 1368).
با توجه به افسردگی فراوان در جامعه كنونی ما ، پژوهش حاضر در این زمینه تدوین شده ، باشد تا گامی هر چند كوچكتر در راه شناخت انواع درمان آن برداشته شود .
پژوهشگر امیدوار است كه گرچه این پژوهش ممكن است نتواند آنطوركه باید افسردگی را معلمان مدارس مورد سنجش قرار دهد ، ولی حداقل گامی است كه در این راه برداشته می شود وانگیزه هایی را برای ادامه پژوهش های آزمایشی در این زمینه در ذهن علاقمندان بر انگیزد.
هدف تحقیق
انسانها در جامعه امروزی در معرض انواع تنش ها و فشارها قرار می گیرند . فشارهایی كه با پیشرفت جوامع در زمینه تكنولوژی وصنعت به مراتب بیشتر شده وموجبات بروز مشكلات جسمی و روحی فراوانی را برای افراد فراهم می آورد . فشارها ومعضلات عدیده اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی سبب می شود كه وجود انسان سریعتر از گذشته فرسوده گردد وروان حساس آدمی زودتر در معرض انواع بیماریها قرار گیرد بخصوص دراین میان تولد كودكان استثنایی مشكل را دو چندان كرده است .
د راین راستاست كه مسئله ای بنام تربیت و آموزش وتحت الشعاع آن مدارس استثنایی و كادر آموزشی مطرح می شود .
شاید یكی از مهمترین عوامل ترقی در زمینه آموزش این كودكان در هر جامعه ای ، وجود معلمان ودبیران كار آزموده و مجرب است كه با مراقبتهای دقیق و آموزش و روش دلسوزانه توام باشد .
ودر آموزش وتربیت این كودكان ،اگر مثلثی را فرض كنیم كه یك زاویه آن كودك در زاویه دیگر والدین باشند ، در راس آن معلمان ودبیران قرار دارند .
معلمان علاوه بر اینكه در دروس كتب را به كودكان می آموزند نقش تربیت
كردن آنان را برای ورود به جامعه ای بزرگتر را به عهده دارند وچه بسا در این راستا خود نیز به مرور زمان دچار معضلات عدیده جسمی و روحی شود . چرا كه برخورد دائمی با مشكلات روحی وجسمی كودكان می تواند وجود هر فردی را تحت تاثیر قرار دهد .
بدین تربیت از آنچه گفته شد در می یابیم كه سلامت روانی كادر آموزشی از درجه اهمیت بالایی برخوردار است وهدف از این پژوهش درك ودریافت پدیده افسردگی واضطراب ومسایل ناشی از آنها وارائه راه حلهای مناسب در جهت یاری نمودن به كادر آموزشی مدارس است .
(ممکن است هنگام انتقال از فایل اصلی به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل است)
در پروژه ملی آموزش علوم تجربی دوره ابتدایی نیاز است اهداف ،محتوا ، روشهای تدریس ، و روشهای ارزیابی آن مورد پژوهش قرار گیرند تا نارسائیهای آن شناخته و به اصلاح آن پرداخته شود . گر چه پیشرفت تحصیلی تحت تاثیر عواملی از قبیل هوش ، انگیزه ، نحوه ارزشیابی و خانواده قرار میگیرد ، از جهت دیگر یادگیری دانش آموزان و شیوه تدریس مهم است .
در اكثر مدارس روش سخنرانی و انفرادی مورد استفاده قرار میگیرد و كمتر به روشهای فعال و گروهی توجه می شود . نظریههای جدید یادگیری عنوان می دارند كه یادگیری وقتی موثر است كه یادگیرنده نقش اصلی را داشته باشد . معلم باید راهنما و جهت دهنده باشد و تلاش نماید تا به طرق مختلف دانش آموزان را هر چه بیشتر در فعالیتهای كلاسی مشاركت دهد . در روشهای سنتی و انفرادی كه امروزه از آنها به عنوان روشهای غیر فعال یاد می شود. معلم نقش فعالی در جریان تدریس داشته مطالب را به طور شفاهی در كلاس بیان نمود و دانش آموزان فقط به صحبتهای او گوش داده و مطالب مورد نظر را حفظ می نمایند .
در چنین شرایطی زمینههای لازم برای رشد اجتماعی شاگردان فراهم نمیشود و حتی پیشرفت تحصیلی و رشد فكری شاگردان نیز از تاثیرات نامطلوب این شرایط بینصیب نمیماند . به همین دلیل امروزه موضوع روشهای آموزشی فعال ، یادگیری فعال و یادگیرنده فعال جایگاه ویژهای در مباحث تربیتی پیدا كرده است . البته عوامل متعددی مانند رشد اجتماعی و یادگیری و پیشرفت تحصیلی دانش آموزان میشود كه روشهای آموزشی غیر فعالی یكی از این عوامل است . این روشها و راهبرد یاددهی سنتی در عصر حاضر جوابگوی نیاز جامعه نبوده و هر ساله تعداد قابل توجهی از دانش آموزان و دانشجویان كشور به دلیل ارائه شیوههای نامناسب تدریس با افت تحصیلی مواجه شده و خسارتهای زیادی بر جامعه تحمیل میگردد . با توجه به این كه روشهای تدریس سنتی ( انفرادی ) به شیوه غیر فعال ارائه میشوند ،معلمان با تكیه بر این روشها و به ویژه روش سخنرانی دانش آموزان را به حفظ و تكرار مفاهیم علمی ترغیب می كنند و علی رقم اینكه در محافل علمی و تربیتی ، از فعال بودن شاگرد ،رشد فكری و آزاد اندیشی وی صحبت می شود ، اما عملاً چنین دیدگاههایی از حد حرف و شعار خارج شده است ( علی عسگری ، 1384 ، ص 3)
نامطلوب بودن این روشها به حدی است كه بسیاری از صاحبنظران تربیتی معتقدند فقر تفكر دانش آموزان نتیجه حاكمیت روشهای سنتی در مدارس است ( گودلد و سراتنیك [3]، 1983، ترجمه شعبانی ، 1382 ، ص 12) .
فلاول[4]( 1976) میگوید : امروزه یكی از مشكلات دانش آموزان ما این است كه نمیدانند یك حقیقت را یاد گرفتهاند یا نه ؟ نمیدانند كه آیا یك مهارت را كسب كردهاند یا فاقد آن مهارت هستند . دانش آموزان به آغازگر و مبتكر فرایند یادگیری نیستند و روشهای سنتی به گونهای آنها پرورش داده است كه فاقد این توانایی هستند كه در فرآیند یادگیری قسمت اعظم مسئولیت یادگیری را برای دستاوردهایشان به عهده بگیرند .
در بین روشهای مختلف آموزش و یادگیری كه توسط متخصصین پیشنهاد گردیده روش یادگیری مشاركتی كه در نیم قرن اخیر مطرح شده موثر تر از سایر روشها به نظر میرسد و از حمایت تحقیقاتی بالایی برخوردار است . ( اسلاوین ) ، یادگیری مشاركتی را به عنوان وسیلهای برای تقویت مهارتهای فكری و ارتقاء سطح یادگیری ، وسیلهای برای بهبود روابط دانش آموزان نژادهای مختلف و آماده كردن آنها برای ایفای نقش در فعالیتهای گروهی یاد می كند .
در روش یادگیری مشاركتی ، وابستگی بین فردی ، تعامل چهره به چهره دانش آموزان و مسئولیت انفرادی وجود دارد و این تكلیف را به عهدهی تمامی اعضاء میگذارد كه مراقب یادگیری یكدیگر باشند تا گروه موفق شود ( تجربه كار ، 1380)
جانسون و جانسون ( 1981) و اسلاوین ( 1990) به نقل از سیف ( 1370) میگویند وقتی كه موفقیت دانش آموزان به كمك و مشاركت سایر اعضای گروه وابسته است بیشتر به صورت مشاركتی فعالیت می كنند . برای این منظور میتوان مواد آموزشی را میان اعضای گروه تقسیم كرد و از هر یك از آنان خواست تا مطالب مهم خود را بیاموزد و آن را به دیگران آموزش دهد . همكاری در گروه ، دانش آموزان را تشویق میكند كه به نظریات افراد دیگر گوش فرا دهند . در مورد مسائل و موضوعات گوناگون با یكدیگر بحث كنند .
یاد بگیرند كه درباره پدیدههای اطراف خود قضاوت كنند و سرانجام مسئولیتی را به عهده بگیرند .
غالباً در تمامی مدارس كشور هنوز آموزش به شكل سنتی است ، یعنی به جای دانش آموز محوری ،معلم محوری است و این معلم است كه باید تمامی اطلاعات را به دانش آموزان ارائه دهد در این روش دانش آموزان به صورت منفعلانه عمل می كنند .
این رویكرد درست مخالف روش یادگیری مشاركتی است و یادگیری مشاركتی یكی از الگوهای نوین یادگیری و یاددهی است كه میتواند محیط آموزشی را به گونهای سازمان دهد كه هم بر توانش شناختی و هم بر ویژگیهای عاطفی فراگیران تاثیرات مثبت و سازندهای بر جای بگذارد .
اسلاوین ( 1991) به شواهدی اشاره كرده است كه نشان میدهد روش یادگیری مشاركتی روابط بین دانش آموزان نژادهای مختلف را در كلاسهای مختلف بهبود میبخشد . همچنین این روش موجب بالا رفتن سطح عزت نفس و سایر ویژگیهای عاطفی مثبت در دانش آموزان میشود .( سیف ، 1380)
حال با توجه به نقش موثر یادگیری مشاركتی در فرایند یاددهی – یادگیری و همچنین درس علوم ، در اینكه چه روشی باعث یادگیری بهتر دانش آموزان می شود و آنها را وادار به فكر كردن می كند ، این مساله برای ما مطرح میشودكه به بررسی و مقایسه دو الگوی تدریس مشاركتی و انفرادی به منظور استفاده از راهكارهای مناسب در جهت بهبود فرایند یاددهی و یادگیری و افزایش مشاركت در بین دانش آموزان بپردازیم .
اهمیت و ضرورت تحقیق
با توجه به اینكه هر ساله وقت و هزینههای زیادی توسط وزارت آموزش و پرورش وخانوادهها در جهت یادگیری دانش آموزان صرف میشود ولی مشاهده شده كه یادگیری ضعیف در نتیجه افت تحصیلی در دروس متفاوت و مقاطع مختلف وجود دارد .
این موضوع به عنوان یك مشكل توجه متخصصین تعلیم و تربیت و والدین و برنامه ریزان آموزشی جامعه را به خود معطوف داشته و نظرات گوناگونی در رابطه با علل آن وجود دارد .
بعضیها فقدان انگیزه ،بعضی دیگر روشهای تدریس ، سهل انگاری خانوادهها و .. را از علل اصلی این مشكل می دانند و كمتر به روش یادگیری دانش آموزان توجه میشود و تقریباً در بیشتر مدارس روش یادگیری انفرادی در تمام دروس و مقاطع تحصیلی مورد استفاده قرار میگیرد .( هر چند كه به ظاهر ارزشهای گروهی استفاده می شود ) و كمتر به روشهای یادگیری گروهی از جمله روش یادگیری مشاركتی توجه میشود .
ركود و انفعالی كه برمحیطهای آموزشی و مدارس كشور ما حكمفرماست نیاز به تجدید نظر در روشها و رویكردهای اداره كلاس را مطرح می كند . مشاركت با فراهم كردن تنوعی كه نیاز هر موقعیت آموزشی است . قابلیت آن را دارد كه مشكل موجود را حل كند .
یكی از ضروریترین تحولات در نظامهای آموزشی ، تحول در نگرش و تدریس معلمان ومدیران اجرایی نظام آموزشی است . برای دست یابی به چنین تحولی معلمان باید دانش و بینشی صحیح از نظریهها وراهبردهای مختلف آموزشی داشته باشند زیرا نظریهها و ریكردهای تحول آفرین در فرایند اجرا ، با استفاده درست از راهبردهای یاددهی – یادگیری هویت مییابند و كارایی و مفید بودنشان مشخص می شود . مسئولان و مجریان نظامهای آموزشی باید باور كنند كه نظریهها و اجرای برنامههای درسی عناصری انفكاك ناپذیر هستند و تاثیر متقابل بریكدیگر دارند ،نظریهها عمل را هدایت میكنند و بالعكس دادههای حاصل از عمل موجب اصلاح ، رشد و تكامل نظریهها میشوند . نظریههای تدریس و یادگیری جهت دهنده فكر و نگرش معلمان هستند و چهارچوب عملی آنان را در فرآیند اجرا شكل می دهند . نظریهها
بدون عمل تفكری است ایستا ، و عمل بدون مبانی نظری ، حركتی كوركورانه است .( شعبانی ، 1382، ص1) .
امروزه نقش تعلیم و تربیت نسبت به گذشته دگرگون شده است . دیگر برخلاف گذشته نقش آموزش و پرورش فقط تعلیم صرف نیست بلكه به همان نسبت كه بودجههای كلان به آموزش و پرورش اختصاص داده میشود انتظارات و توقعات از این نهاد نیز افزایش یافته است . مدرسه علاوه بر فراهم آوردن فرصتهای یادگیری باید به فكر رشد همه جانبه دانش آموزان باشد رشد ذهنی ، رشد جسمی ، رشد اجتماعی ، رشد عاطفی و … همه باید مدنظر قرار بگیرند . باید به نقش یادگیری در دانش آموزان بیشتر توجه شود .
چون وظیفه اصلی و اساسی معلم در تدریس راهنمایی دانش آموزان برای یادگیری است . لذا او باید با استفاده از شیوههای گوناگون در موقعیتهای مختلف ، دانش آموزان را فعالانه با مطالب مورد مطالعه و موقعیتهای یادگیری درگیر نماید . مشاركت دانش آموزان در فرایند یادگیری آنقدر مهم است كه بعضی از متخصصین تعلیم و تربیت میزان مشاركت دانش آموزان در فعالیتهای یادگیری را به عنوان ملاكی برای ارزیابی معلمین مطرح نمودهاند .
در تدریس ، معلم با نقش راهنمائی كه دارد فراگیران را به سوی برنامههای درسی فرا میخواند و بین فراگیران و محتوای برنامههای درسی تعامل به وجود می آید ، از نگاه دیگری كه به امر تدریس میكنیم بعد دیگر فعالیتهای متقابل معلم و فراگیر هستند كه معلم نقش برانگیزاننده فراگیر به سوی تجربه و عمل و یا تفكر برای درك مطالب درسی را به عهده دارد .( ادیب نیا ، 1385)
در كشور ما در دههی اخیر نقاط ضعف آموزش سنتی بیش از پیش نمایان شده و این امر باعث شده كه متخصصین تعلیم و تربیت روش آموزش گروهی ومشاركتی را پیشنهاد دهند . از جمله علی شریعتمداری ( 1375) با انتقاد از نحوهی تالیف كتب درسی ، به دلیل عدم ایجاد سوالات اساسی در ذهن دانش آموزان برای رسیدن به نوآوری علمی ، عنوان داشت : دگرگونی شیوه آموزشی در مدارس كشور برای بالا بردن سطح علمی جامعه ضروری است . ایشان عنوان می دارند : شیوه آموزش باید به گونهای باشد كه دانش آموزان پس ا ز طی دوره آموزشی در مدارس كشور برای دادن طرح و ایدههای نوین علمی آماده باشد . معلمان امروز باید نگرشی باز داشته باشند .
یعنی آماده باشند تا رویكردهای مختلف را بیازمایند و پذیرای اطلاعات تازه درباره یادگیری و یادگیرندگان باشند آنها همچنین باید روشهای مختلف را بكار گیرند تا اینكه كشف كنند كدامیك به نحو بهینه منجر به یادگیری دانش آموزان میشود ، معلمان آینده باید از حالت سنتی تغییر یافته به چیزی بدل شوند كه كارل راجرز[5]« تسهیل كننده یادگیری » وكلر[6]« مهندس آموزشی[7] » یا « مدیر اقتضایی [8]» مینامند ش( سیف ، 1380)
روشهای مختلفی برای تدریس وجود دارد یكی از الگوهای تدریس كه در سالهای اخیر مطرح شده الگوی مبتنی بر روش همیاری است . به نظر آلسون كنگ( آقا زاده 1383، ص 93 – 91) در یادگیری از طریق همیاری نقش معلم از « دانای صحنه كلاس به راهنمای عمل » تغییر مییابد . دانش آموزان بصورت گروهی به یادگیری اقدام میكنند .
ولی پیشرفت آنان در یادگیری بصورت انفرادی سنجیده میشود یادگیری از طریق همیاری دارای نظم و ساختار است و تمركز اساسیاش بر اطمینان یافتن از رخ دادن یادگیری است .
یادگیری از طریق همیاری ،مهارتهای برقراری ارتباط دانش آموزان را میطلبد و آنها را ارتقاء میدهد موفقیت گروه به میزان اثر گذاری تعاملات میان اعضاء گروه بستگی دارد . پیش از آنكه یادگیری از طریق همیاری آغاز شود . دانش آموزان باید برخی مهارتهای مورد نیاز برای تعامل موفق گروهی را بیاموزند ، مهارتهایی نظیر : تعبیر و تفسیر واژگان و جملات برای درك و فهم بهتر و ارائه و دریافت بازخورد – خودداری از مجبور كردن گروه به پذیرش نظرات – ایجاد فرصت برای بیان ایدهها ( آقا زاده ، 1383 ، ص 92)
هرگاه صحبت از روشهای تدریس میشود عموماً نحوه تعامل معلم با دانش آموزان مطرح میشود اما كمتر به نحوه تعامل دانش آموزان با یكدیگر توجه می شود در رابطه با تعامل دانش آموزان در كلاس درس سه رویكرد وجود دارد : رقابتی – انفرادی – مشاركتی .
در رویكرد اول آنها میتوانند با هم در رقابت باشند تا ببینند چه كسی بهترین است .
در رویكرد دوم دانش آموزان می توانند بطور انفرادی كار كنند ، در این رویكرد معلم مرجع اصلی است ،و این مهمترین نقش یادگیری انفرادی است ، در رویكرد سوم دانش آموزان به طور مشاركتی با هم كار میكنند و در قبال یادگیری یكدیگر احساس مسئولیت میكنند . زمانی كه همكلاسانشان نیاز به كمك داشته باشند به كمك آنها میشتابند و موفقیت دیگران ،موفقیـت آنها و شكست دیگران ، شكست آنها محسوب می شود ، این رویكرد كه یادگیری مشاركتی نامیده شده ، موجب یادگیری عمیقتر و خلاقیت و نوآوری بیشتر در دانش آموزان میشود .( شافر[9] ، 2002، به نقل از كرامتی 1384)
در روش یادگیری مشاركتی برخلاف آموزش سنتی و انفرادی معلم صرفاً یك منبع تسهیل كننده است و دانش آموزان وادار به مشاركت فعال در فرآیند یادگیری میشوند ، لذا چنین مشاركت فعالی منجر به یادگیری بهتر و عمیقتر مطالب میشود . تحقیقات بسیاری امتیازات و برتریهای روش یادگیری مشاركتی را بر آموزش انفرادی آشكار ساختهاند . یكی از این امتیازات تاثیرمثبت آن بر پیشرفت تحصیلی است كه جانسون و همكاران 1981 واسلاوین 1983 به آن پرداختهاند .
با توجه به نتیجه تحقیقات مبنی بر اینكه روش یادگیری مشاركتی در مقایسه با روش یادگیری انفرادی سبب پیشرفت تحصیلی و یادگیری بهتری در یادگیرندگان میشود ، اماهنوز مدارس ما به طور جدی به این امر نپرداختهاند و پیاده كردن روش یادگیری مشاركتی را وقت گیر میدانند ، پس لازم است كه پژوهشها و تحقیقات بیشتری در این زمینه انجام شود ، تحقیق حاضر و پژوهشهای دیگر در این زمینه میتواند محركی برای جلب توجه متخصصان و برنامه ریزان تعلیم و تربیت كشور در راستای نگاهی تازه به شیوههای تدریس باشد ، بنابراین انجام این تحقیق در این زمینه میتواند مفید باشد و در جای خود به تحقیقات بیشتر درباره شیوههای تدریس بینجامد.
[1] . Delors
[2] . Mathews
[3] . Good Lad & Sirotnik
[4] .Flavell
[5] . Carl Rogers
[6] . Keller
[7] .Educational Engineer
[8] . Contingency manager
[9] .Shafer
(ممکن است هنگام انتقال از فایل اصلی به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل است)
در نظام آموزشی كشور ما، معمولاً افراد از مسیر معلمی به مناصب و سمتهای مدیریت و رهبری آموزشی دست مییابند و از این رو، احتمالاً مفهوم درستی از مدیریت و رهبری در ذهن ندارند. آنها كار مدیریت را از دیدگاه معلمان مینگرند. گرچه این نگرش خوب و لازم است ولی كافی نیست. نقش مدیریت و رهبری آموزشی باید با توجه به همه عناصر و عوامل موثر در محیط آموزشی ایفا شود. از این رو، لازم است افرادی كه به مدیریت مراكز و سازمانهای آموزشی گمارده میشوند به دانش و معلومات، نگرشها و مهارتهای ویژهای مجهز باشند. (علاقهبند، 1372)
روشن است كه با تربیت مدیران شایسته برای سازمانهای آموزشی میتوان كیفیت حرفههای موجود در جامعه را رشد داد. در صورت انتخاب مدیران نالایق در مراكز آموزشی باید سقوط كیفیت آموزشی وزارت آموزش و پرورش و در نهایت همه رشتههای آموزش عالی و بالاخره جامعه و تمامی مشاغل موجود در آن را پیشبینی كرد.
مدیریت صرفاً در مفهوم اداره كردن یك سازمان خلاصه نمیشود، بلكه یك مفهوم وسیعتر از آن را دربر میگیرد، همچون هدایت كردن و بكارگیری آگاهیهای شكل یافته كه توسل به آنها بازدهی سازمان را افزایش میدهد. مدیریت در مفهوم وسیعتر آن تخصص خاصی را لازم دارد كه فلسفه و روش و فنون خاصی را میطلبد و مستلزم آگاهیهای قبلی مدیران از وظایف مدیریت میباشد. (عسكریان، 1376، ص146)
بنابراین آموزش مدیران سازمانهای آموزشی مناسبترین راه رشد كیفیت آموزش است. زیرا با ایجاد كلاسهای آموزش مدیران در دانشگاهها میتوان بر میزان تأثیر آموزش دانشگاهی از طریق تأثیر مدیران آموزشی در راهنمایی و نظارت معلمین افزود، و از طرفی دیگر پیچیدگی و وسعت قلمرو وظایف و عناصر متشكله مدارس امروز در مقایسه با مدارس گذشته نیاز به مدیران شایسته را در اولویت قرار میدهد.
اهداف تحقیق:
دوره متوسطه در رشد و شكوفایی استعداد و توانایی و در كسب مهارتهای لازم در دانشآموزان نقش اساسی دارد، از این رو مدیران و دبیران این دوره وظیفه خطیر و حساسی را برعهده دارند. مدیران دبیرستان نقش مهمی در موفقیت، كارآمدی واثربخشی نظام آموزش و پرورش دارند. فلیپ كومبز (Philip Kombs) میگوید: «اگر قرار است تحولی در عرصه تعلیم و تربیت بوقوع بپیوندد، این تحول و دگرگونی باید از مدیریت آموزش و پرورش آغاز شود.» (عسگریان، 1376، ص141)
در سطح دبیرستان، آگاهی مدیران از اهداف دوره متوسطه و وظایف مدیریت، آنان را در جهت برنامهریزی، سازماندهی، هدایت و رهبری، هماهنگی و كنترل و ارزشیابی یاری میرساند و موفقیت آنان را تا حدود زیادی تضمین میكند. هر اندازه آگاهی مدیران از موارد فوق بیشتر باشد، به همان اندازه اثربخشی آنان نیز بیشتر میشود.
(ممکن است هنگام انتقال از فایل اصلی به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل است)